عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



خدایا او را حفظ کن ک بی او میمیرم ............................................ اگه دوس داشتید پروفایل رو ببینید رو تصویر کلیک کنید

اگه دو نفر لب پرتگاه باشن،کدومشون رو نجات میدی؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان mehdi.ma31 و آدرس mehdi.ma31.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 135
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 142
بازدید ماه : 512
بازدید کل : 169623
تعداد مطالب : 367
تعداد نظرات : 623
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


دریافت کد پیغام خوش آمدگویی

آمار مطالب

:: کل مطالب : 367
:: کل نظرات : 623

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 135
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 142
:: بازدید ماه : 512
:: بازدید سال : 3647
:: بازدید کلی : 169623

RSS

Powered By
loxblog.Com

خدایا!تو بزرگی؛کاری کن بی او من نیز نباشم

فال حافظ
پنج شنبه 3 مرداد 1392 ساعت 22:49 | بازدید : 184 | نوشته ‌شده به دست mehdi.ma31 | ( نظرات )

مطلب ارسالی ازmaryam14

فال حافظ نیت کن
به جهنم گرغمت پایان ندارد
به درک گرسرت سامان ندارد
بخندم من به این دنیای فانی
که ضایع ترازاین امکان ندارد

حافظ میخواد بگه که خوشبخت مشی فقط یه کم عصبانیه ولی اصلا منظوری نداره .



:: موضوعات مرتبط: مطالب ارسالی از maryam14 , فال حافظ , ,
:: برچسب‌ها: فال ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شاهراده و دختر خدمتکار
29 تير 1392 ساعت 15:26 | بازدید : 178 | نوشته ‌شده به دست | ( نظرات )

مطلب ارسالی ازmaryam14

250سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت بامردخردمندی مشورت کرد وتصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه رادعوت کند تادختری سزاوار را انتخاب کند وقتی خدمتکار پیرقصر ماجرا راشنید غمگین شدچون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود و دخترگفت اوهم به ان مهمانی خواهدرفت مادرش گفت توشانسی نداری نه ثروتمندی نه خیلی زیبا.دخترجواب داد میدانم که شاهزاده هرگز مرا انتخاب نمیکند امافرصتی است که دست کم یک باراورا از نزدیک ببینم روز موعود فرا رسید وهمه امدند.شاهزاده روبه دختران گفت به هریک ازشما دانه ای میدهم  کسی که بتواند درعرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد ملکه اینده چین میشود همه دختران دانه هاراگرفتند وبردند دخترخدمتکارهم دانه راگرفت ودرگلدانی کاشت سه ماه گذشت وهیچ گلی سبزنشد دخترپرس وجوکرد اما بی نتیجه بود روزملاقات فرا رسید دخترباگلدانی خالی اش منتظرماند ودیگر دختران هرکدام گل بسیارزیبایی به رنگهاوشکلهای مختلف درگلدانهای خود داشتند .لحظه موعود شاهزاده هرکدام ازگلدانهارا بادقت بررسی کرد ودرپایان اعلام کرد دخترخدمتکار،همسراینده من است همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که درگلدانش هیچ گلی سبزنشده .شاهزاده توضیح داد :این دخترتنهاکسی است که گلی رابه ثمر رسانده که اوراسزاوارهمسری امپراتورمیکنم،گل صداقت.....همه دانه هایی که من به شما دادم عقیم بودند وامکان نداشت گلی ازانهاسبزشود.



:: موضوعات مرتبط: مطالب ارسالی از maryam14 , شاهزاده و دختر خدمتکار , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
عشقی که با مرگ پایان میابد
29 تير 1392 ساعت 12:24 | بازدید : 252 | نوشته ‌شده به دست | ( نظرات )

مطلب ارسالی ازmaryam14

شب عروسیه اخره شبه خیلی سروصداست.میگن عروس رفته تواتاق لباساشوعوض کنه هرچی منتطرشدن برنگشته در وهم قفل کرده داماد داره ازنگرانی دیوونه میشه مامان و بابای دختره پشت درداد میزنند مربم دخترم درو بازکن مریم جان سالمی؟؟ اخرش داماد طاقت نیاورد درو میشکنه مریم ناز مامان وبابا مثل عروسک زیبا کف اتاق خوابیده لباس قشنگ عروسیش باخون یکی شده ولی رو لباش لبخنده همه مات و مبهوت دارند نگاه میکنن کنار دست مریم  یه کاغذ هست کاغذی که باخون یکیه.بابای مریم جلومیره هنوز باورش نشده بادستای لرزان کاغذ و برمیداره و میخونه :

سلام عزیزم دارم برات نامه مینویسم اخرین نامه زندگیمو اخه اینجا اخر خط زندگیمه کاش منو تو لباس عروسی میدیدی این ارزوت بود.علی جان دارم میرم دارم میرم که بدونی تا اخرش رو حرفام ایستادم .گفتم یاتویامرگ یادته؟؟علی تواینجانیستی من تولباس عروسم.ولی توکجایی؟؟داماد قلبم تویی چرا کنارم نیستی؟ کاش بودی ومیدیدی مریمت چجوری داره لباس عروسیشو باخون رگش رنگ میکنه.کاش بودی ومیدیدی تااخرش روحرفم موندم.علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه که چقدر دوستت داره.علی روزای عاشقیمونو یادته روزی که نگاهم به نگاهت گره خود نقشه های ایندمونو یادته ؟ من خوب یادمه  که بزرگترامون همونایی که همه زندگیشون بودیم پا رو قلب هردومون گذاشتند یادمه روزی که بابات پرتت کرد بیرون که اگه دوسش داری تنها بروسراغش .یادمه روزی که بابام خوابوند زیرگوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری یادته اون روز چقدرگریه کردم تواشکاموپاک کردی وگفتی گریه نکن بخند که قشنگ ترمیشی الان دارم به قولم عمل میکنم هنوز روحرفم هستم یاتویامرگ. پاموازاین اتاق بذارم بیرون دیگه مال تونیستم نمیتونم ببینم بجای دستای گرم تودستای یه غریبه تودستم باشه برا همین اینجا تمومش میکنم واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمیخوام .عزیزم علی دیگه نای نوشتن ندارم دلم برات خییییییلی تنگ شده.

خداحافظ زندگی

در همین موقع یه مرد وارد چهارجوب در میشه.نگاه میکنن میبینند اون مرد که چشماش با خون یکی شده وارد میشه.اون بابای علی بود.یه نامه تو دستش یود.

پدر مریم نامه رو میخونه:سلام مریم عزیزم.نمیتونم ببینم از حالا به بعد دیگه مال من نیستی برای همین برای همیشه خودم رو از این زندگی راحت میکنم

خداحافظ مریم عزیزم.شاید تو اون دنیا هم دیگه رو دیدیم.پس خداحافظ

وقتی نامه تموم شد همه ی افراد حاضر در جمع داشتند گریه میکردند

همین موقع بود که اون دو تا پدر پی به اشتباه خودشون برده بودند

اما دیگه...

امیدوارم ک هیچکس دچار همچین سرنوشتی نشه

پایان



:: موضوعات مرتبط: مطالب ارسالی از maryam14 , عشقی که با مرگ پایان میابد , ,
:: برچسب‌ها: عشق/مرگ/عاشق ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
درس خواندن بچه بندری ها
24 تير 1392 ساعت 19:16 | بازدید : 191 | نوشته ‌شده به دست | ( نظرات )

مطلب ارسالی ازmaryam14

طرز درس خواندن بچه بندری ها :

ای که بلدُم

ایم که مهم نین

ایم طولانین نِتاد

اووم که ایشاا... نِتاد

ایم که تقلب اَکُنم

اخیش تمُوم بوووووو به همی راحتی تمُوم بووووووو مَگه ناراحتی



:: موضوعات مرتبط: مطالب ارسالی از maryam14 , درس خوندن بچه بندری ها , ,
:: برچسب‌ها: بندری ها ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
عشق یعنی چه ؟؟
24 تير 1392 ساعت 17:59 | بازدید : 173 | نوشته ‌شده به دست | ( نظرات )

مطلب ارسالی ازmaryam14

شاگردی ازاستادش پرسید عشق چیست؟ استادگفت به گندم زاربرو وپرخوشه ترین شاخه رابیارامادرهنگام عبورازگندم زاربه یاد داشته باش که نمیتوانی به عقب برگردی تاخوشه ای بچینی

شاگردبه گندم زار رفت وپس ازمدتی طولانی بازگشت استاد پرسیدچه اوردی؟ شاگرد باحسرت جواب داد هیچ .

هرچه جلوترمیرفتم خوشه های پرپشت ترمیدیدم وبه امیدپرپشت ترین تا انتهای گندم زار رفتم

استادگفت؟

عشق یعنی همین

 

نظر فراموش نشه

 



:: موضوعات مرتبط: مطالب ارسالی از maryam14 , عشق یعنی چه ؟؟ , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

تعداد صفحات : 1
صفحه قبل 1 صفحه بعد